loading...
آموزش های زناشویی و جنسی به صورت تصویری
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
سمیرابامن دوست میشی؟ 2 1026 aaaa
دامادها! وقتی عروس رو تو لباس عروسی می بینند 1 1388 habib
دو برادر بسیار غیرتمند 0 689 habib
تصاویر عاطفی زیبا از دختران 1 1114 habib
مجموعه تصاویر زیبا و عاشقانه از عروس و داماد های خوش حال 0 757 samira
عکس بغل کردن عاشقانه غروب 0 775 samira
عکس های جذاب عاشقانه 92-aks sheghane 0 654 samira
عکس و نوشته عاشقانه جدید 92 0 581 samira
عکس های عاشقانه بوسه 92 0 722 samira
حمله اسلام ستیزان به بانوان محجه در فرانسه 0 661 habib
ضرب المثل "میان پیغمبران جرجیس را انتخاب کرد"به کجا برمی گردد؟ 0 566 habib
داستانک/تعریف ادیسون از شکست! 0 488 habib
شوخی جالب اکبر عبدی با احمدی نژاد+عکس 0 823 samira
عکس آلیا دختر اشکان دژاگه 0 772 samira
آکواریوم باورنکردنی دنیا +عکس 0 810 samira
بیاتو بازی با اسامی 0 465 samira
مجموعه دکلمه های زیبا برای نیمه شعبان و ولادت امام زمان (عج) 0 1531 habib
حدیث جمعه/دکلمه ی زیبا برای نیمه شعبان و ولادت امام زمان (عج) 0 571 habib
بازی پی اس پی Frontier Gate Boost Plus PSP 0 581 samira
عکس/ محمود رفت! 0 733 samira
admin بازدید : 1095 سه شنبه 1392/09/05 نظرات (1)

تک عکس با کیفیت و عاشقانه از زن و مرد عاشق 

عکس بسیار زبا و با کیفیت از عشق و علاقه زن و مرد

برای دیدن عکس عاشقانه با کیفیت بالا به ادامه مطلب مراجعه کنید...

دیدن عکس عاشقانه با کیفیت بالا:

Male-and-Female-.jpg

admin بازدید : 824 دوشنبه 1392/09/04 نظرات (0)

گالری تصاویر باکیفت و عاشقانه از لب سرخ

برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست / مرا فتاد دل از ره تو را چه افتادست

میان او که خدا آفریده است از هیچ / دقیقه ایست که هیچ آفریده نگشادست

به کام تا نرساند مرا لبش چون نای / نصیحت همه عالم به گوش من بادست

گدای کوی تو از هشت خلد مستغنیست / اسیر عشق تو از هر دو عالم آزادست

 

برای دیدن عکس های لب به ادامه مطلب مراجعه کنید...

عکس عاشقانه لب

عکس عاشقانه لب

بوسه

عکس عاشقانه لب

عکس عاشقانه لب

admin بازدید : 700 یکشنبه 1392/09/03 نظرات (0)

رمان کوتاه عشق واقعا قشنگ
ارسال شده توسط کاربر 98 لاو hosseinam
 
هر کی میخواست یه زندگی عاشقانه رو مثال بزنه بی اختیار زندگی سام و مولی رو بیاد می آورد.
یه زندگی پر از مهر و محبت.
تو دانشگاه بصورت اتفاقی با هم آشنا شدن ،سلیقه های مشترکی داشتن ،هر دو زیبا ،باهوش و عاشق صداقت و پاکی بودن و خیل زود زندگی شون رو تو کلیسا با قسم خوردن به اینکه که تا اخرین لحظه عمرشون در کنار هم بمونن تو شادی دوستان و خانواده هاشون اغاز کردن.
همه چیشون رویایی بودو با هم قرار گذاشتن بودن یک دفترچه خاطرات مشترک داشته باشن تا وقتی پیر شدن اونا رو برای نوه هاشون بخونن و با یاد اوری خاطرات خوش هیچوقت لحظه های زیبای با هم بودن رو از یاد نبرن.
واسه همین قبل از خواب همه چی رو توش مینوشتن .
با اینکه 5 سال از زندگیشون میگذشت هنوزم واسه دیدار هم بی تابی میکردند .
وقتی همدیگه رو تو اغوش میگرفتند دلاشون تند تند میزد و صورتشون قرمز قرمز میشدو تمام تنشون رو یه گرمای وصف نشودنی اسمونی فرا میگرفت.
همه چی خوب پیش میرفت تا اینکه سام اونروز دیر تر به خونه اومد، گرفته بود دل و دماغی نداشت مولی اینو به حساب گرفتاری کارش گذاشت،اما فردا و فرداهای دیگه هم این قضیه تکرار شد وقتایی که دیر میکرد مولی دهها بار تلفن میزد اما سام در دسترس نبود ووقتی به خونه برمیگشت جوابی برای سوالات مولی که کجا بودو چرا دیر کرده نداشت.
برای مولی عجیب بود باورش نمیشد زندگی قشنگش گرفتار طوفان شده باشه .
بدتر از همه اینکه از دفترچه خاطراتشون هم دیگه خبری نبود.
 
تا اینکه تصمیم گرفت سام رو تحت نظر بگیره اولین جرقه های ظنش با پیدا شدن چند موی بلوند رو کت سام شکل گرفت بعد هم که لباسهاشو بیشتر کنترل کرد بوی غریبه عطر زنانه شک اونو بیشتر کرد .نه نه این غیر ممکن بود اما با دیدن چندین پیامک عاشقانه با یک شماره ناشناس در تلفن سام همه چی مشخص شد .
 
سام عزیزش به اون و عشقشون خیانت کرده بود حالا علت تمام سردیها بی اعتناییهاو دوریها سام رو فهمیده بود.دنیا رو سرش خراب شد توی یک لحظه تمام قصر عشقش فرو ریخت و جای اونو کینه نفرت پر کرد .مرد ارزوهاش به دیوی وحشتناک تبدیل شده بود.
اون شب سام در مقابل تمام گریه ها و فریادهای مولی فقط سکوت کرد.
کار از کار گذشته بود .صبح مولی چمدونش رو بست و با دلی مملواز نفرت سام رو ترک کرد وبا اولین پرواز به شهر خودش برگشت..روزهای اول منتظر یک معجزه بود،شاید اینا همش خواب بود .
اما نبود .همه چی تموم شده بود.
اونوقت با خودش کنار اومد و سعی کرد سام رو با تمام خاطراتش فراموش کنه.
هر چند هر روز هزاران بار مرگ سام خائن رو از خدا ارزو میکرد.ولی خیلی زود به زندگی عادیش برگشت. .3سال گذشت و یه روز بطور اتفاقی تو فرودگاه یکی از هم دانشگاهیاش رو دید.خواست از کنارش بی اعتنا بگذره اما نشد.دوستش خیلی این پا اون پا کرد انگار میخواست مطلب مهمی رو بگه ولی نمیتونست. بلاخره گفت:سام درست 6ماه بعد از اینکه از هم جدا شدید مرد.باورش نشد مونده بود چه عکس العملی از خودش نشون بده تمام خاطرات خوشش یه لحظه جلوی چشش اومد 
 
.اما سریع خودش رو جمع جور کرد و زیر لب گفت:عاقبت خائن همینه.واز دوستش که اونو با تعجب نگاه میکرد با سرعت جدا شد..اون شب کلی فکر کرد و با خودش کلنجار رفت تا تونست خودش رو قانع کنه برگشتن به اونجا فقط به این خاطره که لوازم شخصیش رو پس بگیره و قصدش دیدن رقیب عشقیش و کسی که سام رو از اون جدا کرده بود نیست سئوالی که توی این 3 سال همیشه آزارش داده بود.اخر شب به خونه قدیمیشون رسید.باغچه قشنگشون خالی از هر گل وگیاهی بود چراغها بجز چراغ در ورودی خاموش بودند.در زد هزار بار این صحنه رو تمرین کرده بود و خودش رو آماده کرده بود تا با اون رقیب چطوری برخورد بکنه.قلبش تند تند میزد. دنیایی ازخاطرات بهش هجوم اوردن کاشکی نیومده بود .
 
ولی بخودش جراتی داد.بازم زنگ زد اماکسی در رو باز نکرد.پسر کوچولویی از اون ور خیابون داد زد:هی خانوم اونجا دیگه کسی زندگی نمیکه.نفس عمیقی کشید.فکر خنده داری به نظرش رسید کلیدش همراش بود.کلیداش رو دراورد وتو جا کلیدی چرخوند . در کمال ناباوری در باز شد/همه جا تقریبا تاریک بود و فقط نور ورودی کمی خونه رو روشن کرده بوددلشوره داشت نمیدونست چی رو اونجا خواهد دید.کلید برق رو زد .باورش نمیشد/همه چی دست نخورده سر جاش بود .
 
عکسهای ازدواجشون ،مسافرت ماه عسلشون خلاصه همه عکسا به دیوارها بودند.و خونه تمیز بود.با سرعت بطرف اتاق خوابشون رفت تا ببینه وسایلش هنوز هست یا نه دلش میخواست سریع اونجا رو ترک کنه .چشمش به اتاق خوابش که افتاد دیگه داشت دیوانه میشد.درست مثل روز اول.کمد لباسهاش رو باز کرد تمام لباسهاش و وسایل شخصیش مرتب سر جاشون بود.
 
ناخوداگاه رفت سراغ لوازم سام.کشو رو کشید و شروع کرد به نگاه کردن از هر کدوم از اونا خاطره ای داشت .حالش خوب نبود یه احساسی داشت خفش میکرد ناگهان چشمش به یک کلاه گیس با موهای بلوند که ته کشو قایمش کرده بودند افتاد با تعجب برداشتش کمد رو بهم ریخت نمیدونست دنبال چی باید بگرده فقط شروع کرد به گشتن.چند عطر زنانه ویک گوشی موبایل ناشناس، روشنش کرد شماره اش رو خوب میشناخت شماره غریبه ای بود که برای سام پیام عاشقانهمیفرستاد بود.
 
گیج شده بود رشته های موی بلوند رود لباس سام،بوی عطرهای زنانه ای که از لباس سام به مشام میرسید،و پیامهای ارسال شده همه اونجا بودند.نمی فهمید.این چه بازی بود.خدایا کمکم کن.بلاخره پیداش کرد دفترچه خاطراتشون.برش داشت بازش کرد.خط سام رو خوب میشناخت .با اون خط قشنگش نوشته بود:از امروز تنها خودم تو دفتر خواهم نوشت تنهای تنها.بلاخره جواب آزمایشاتم اومد /و دکتر گفت داروها جواب ندادن .بیماریت خیلی پیشرفت کرده سام،متاسفم.
 
آه خدایا واسه خودم غمی ندارم اما مولی نازنینم.
چه طوری آمادش کنم،چطوری.اون بدون من خواهد مرد و این برای من از تحمل بیماری ومرگم سختر.مولی بقیه خطها رو نمیدید خدایا بازم یه کابوس دیگه.اخرین صفحه رو باز کرد.اوه خدایای من این صفحه رو برای من نوشته:مولی مهربانم سلام.امیدوارم هیچوقت این دفتر رو پیدا نکرده باشی و اونو نخونده باشی اما اگر الان داری اونو میخونی یعنی دست من رو شده.منو ببخش میدونستم قلب مهربونت تحمل مرگ منو نخواهد داشت.پس کاری کردم تا خودت با تنفر منو ترک کنی.این طوری بهتر بود چون اگر خبر مرگم رو میشنیدی زیاد غصه نمیخوردی.اینو بدون تو تنهای عشق من در هر دو دنیا هستی و خواهی بود.
سعی کن خوب زندگی کنی غصه منو هم نخور اینجا منتظرت خواهم موند .عاشقانه و قول میدم هیچوقت دیگه ترکت نکنم. بخاطر حقه ای که بهت زدم هم منو ببخش .اونی که عاشقانه دوستت داره سام.راستی به یکی از دوستام سپردم مواظب باشه چراغ ورودی در خونمون همیشه روشن بمونه که اگه یه روزی برگشتی همه جا تاریک نباشه.سام تو.مولی برگشت و به عکس سام روی دیوار نگاه کرد. سام منو ببخش .بخاطر اینکه توی سختترین لحظات تنها گذاشتمت منو ببخش. 
 
چشمای سام هنوز توی عکس میدرخشید و به اون میخندید
admin بازدید : 639 یکشنبه 1392/09/03 نظرات (0)

داستان عشق من و چشم آبی ها؛ چگونه عاشق چشم آبی اصلیه شدم
نویسنده این داستان واقعی : سید میلاد حسینی
 
توجه: قبل از هر چیز این رو میگم که عشق من پاک و کاملا" روحانی هستش. اول از هر چیز عاشق خدا هستم و بعد بندۀ خدا.
این جملۀ بالا رو نوشتم تا مبادا مثل بعضی ها به من و دوستم فکر بد بکنید.متشکرم.
 
سلام
من سال87 در رشته حقوق دانشگاه چمران اهواز قبول شدم.ابتدای پاییز در ماه مهر اتفاقی رخ داد که برای همیشه زندگی ام را دگرگون کرد.
من در ترم اول دانشگاهم در همان روزهای اول چند پسر مو زرد (موبور) و چشم آبی اصفهانی را در نزدیکی دانشکده اقتصاد در دانشگاه چمران دیدم. من از رشت به اهواز می رفتم اما آنها از اصفهان به اهواز می رفتند و این خود مانعی برای گسترش ارتباط مان شده بود. خیلی به آنها علاقه مند شدم به خصوص پسری موطلایی با چشمان آبی که در یک نگاه عاشق اون شدم.
من اسم اون رو چشم آبی اصلیه گذاشتم .اصلا" برایم مهم نبود که بعضی ها بگویند چرا عاشق یک پسر شدی. من عاشق هم جنس خود شده بودم و واقعا" عشقی پاک و بی آلایش بود.
اما حیف که او شماره موبایل و ایمیلش را به من نداد. من از دوری او بسیار ناراحت بودم. آخه اون دانشجوی دانشگاه جندی شاپور بود ولی من دانشجوی دانشگاه چمران. متاسفانه ارتباط مان برای مدت ها قطع شد.
اما اسفند در ترم دوم او به همراه چند نفر از دوستانش به دانشگاه چمران اومدن و به من سر زدن. من خیلی خوشحال شدم. ما عاشقانه همدیگر را دوست داشتیم. در ترم دوم قرار شد دوستان جندی شاپوری من با ادارۀ سکونت خوابگاه صحبت کنند تا سال آینده هم اتاقی شویم. اگرچه خیلی تلاش کردند ولی تلاش هایمان به نتیجه نرسید.
ما در اواخر خرداد بهار88 در کتابخانۀ مرکزی دانشگاه چمران گرد هم آمدیم. من و پسرهای جندی شاپوری که عاشقانه همدیگر را دوست داشتیم. آن روزها روزهای خداحافظی ما بود.ما با همدیگر صحبت کردیم و خداحافظی کردیم.
من خیلی ناراحت شدم که بهترین دوستان زندگی ام تصمیم گرفتند مرا فراموش کنند و این باعث شد تا سال دوم برای رفتن به اهواز دلسرد بشم. از طرفی خانوادۀ من اصرار داشتند که سال دوم مهمان دانشگاه گیلان بشم و در رشت بمانم.در نهایت همین کار را کردم. ترم 4 ناگهان تصاویر کمرنگی از خاطراتم که مربوط به به گردهمایی ما در کتابخانه مرکزی دانشگاه چمران بود به ذهنم اومد. ولی هر چه سعی کردم یادم نیومد که این اشخاص کی هستند. سال سوم هم در دانشگاه گیلان مهمان شدم.ترم 5 بود که خاطراتم با آنها به ذهنم می اومد و اذیتم می کرد و ترم شش به خصوص در بهار90 همش به یاد دوست عزیزم چشم آبی اصلیه - اسمی که خودم برایش ساختم- بودم و شب ها با یاد اون گریه می کردم.به هر حال دوران سخت به پایان رسید و من سال چهارم و ترم7 به دانشگاه چمران برگشتم. بیش از یک سال انتظار کشیده بودم تا آنها را پیدا کنم. همه جای دانشگاه جندی شاپور گشتم. ظهرها جلوی سلف می ایستادم و با خیلی ها صحبت می کردم تا چشم آبی اصلیه رو پیدا کنم. چندین بار هم به خوابگاه صدف- خوابگاه دانشگاه جندی شاپور- رفتم ولی هرچه جستجو کردم پسرهای چشم آبی و مو زرد را پیدا نکردم.
باورم نمی شد آنها سال چهارم دورۀ لیسانس را در دانشگاه جندی شاپور تحصیل نمی کنند.
از آنجایی که من 4 ترم مهمان شده بودم و دو دانشگاه چمران و گیلان با هم تطابق واحدی نداشتند تحصیلم در 8 ترم تموم نشد و به 10 ترم رسید.
سال آخر دانشگاه چمران خوابگاه به من ندادن. من هم ترم 9 را غیر حضوری خواندم و فقط امتحان دادم. و البته ترم 10 را مهمان دانشگاه گیلان شدم.
و اکنون لیسانسم را درشته حقوق از دانشگاه چمران گرفته ام.
من هر کاری را که از دستم بر اومد انجام دادم تا آنها را پیدا کنم. هر چی نذر کردم و به عزاداری امام حسین رفتم فایده ای نداشت و نتونستم اون ها رو پیدا کنم. من عاشقانه آنها را دوست دارم به خصوص چشم آبی اصلیه.
آخرین دیدار ما در کتابخانه ی مرکزی دانشگاه چمران بود که در اواخر خرداد88 با تعدادی از دوستان جندی شاپوری گرد هم جمع شدیم.
در نهایت این وبلاگ را تشکیل دادم تا ضمن تعریف این داستان شعرهای قشنگی که دربارۀ او سروده ام را در اینترنت بذارم. به این امید که او یا اطرافیانش اینها را بخونند و من او را پیدا کنم. ملتمسانه خواهش دارم ای چشم آبی بهترین دوست زندگی ام اگر مطالب این وبلاگ را خواندی به من ایمیل کن یا تلفن بزن تا میوۀ عشق مان را بچشیم و لذت ببریم. همچنین از کسانیکه این شخص دوست داشتنی را می شناسند و مطالب وبلاگم را می خوانند خواهش دارم در صورت پیدا کردن او, ما را به هم برسانند.
من ایمان دارم دیر یا زود او را پیدا می کنم. این فلسفۀ تشکیل این وبلاگ هست. به امید آن روز...
 خیلی ممنون از اینکه داستان زیبای من را خواندید.
 
admin بازدید : 967 یکشنبه 1392/09/03 نظرات (0)

داستان من و زندایی الهام .........

 

داستان های عاشقانه

داستان برمیگرده به خیلی وقت پیش تر ازاینا،موقعی که من همش ۷ سالم بود و عزیز دردونه دایی محسن.اون زمان هر پنجشنبه دایی می اومد خونه ما و شب بند و بساط شامو برمیداشتیم و با پیکان آلبالویی دایی می زدیم بیرون ،بعد از شام دایی بازم بر میگشت خونه ما و تا نصفه های شب باهم شوخی میکردیم و خوش میگذروندیم،وسطای هفته هم که هرروز با دایی بودم و همیشه تو ماشین منو میذاشت تو بغلش و رانندگی میکرد،هنوز که هنوزه مزه بستنی هایی که برام میخرید زیر زبونم مونده و “جون دل دایی” که هروقت صداش میکردم ،بهم میگفت ،توگوشمه.اما از وقتی که اسم الهام تو خونه پیچید همه چی عوض شد،اولش دایی زیر بار نمیرفت ،اما مامانم هی ازش تعریف میکرد و میگفت بین همه همکاراش تکه ،اما بازم دایی زیر بار نمیرفت که نمیرفت تا اینکه یه روز پنجشنبه وقتی از مدرسه برگشتم دیدم یه خانوم خوشگل تو آشپزخونه داره به مامان کمک میکنه ،نمیدونستم کیه اما واقعا خوشگل بود و یه لباس خیلی قشنگی هم تنش کرده بود ،نمیدونم چرا از همون لحظه اول که دیدمش یه حس غریبی بهش پیداکردم،همچین بفهمی نفهمی ازش بدم اومد!
دایی مثل هرهفته ناهار اومد پیشمون و مامان و الهام سفره روچیدن ،دایی اصلا حواسش بمن نبود ،زیاد باهام حرف نمیزد ،شوخی نمیکرد ،همش چشمش به الهام بود.ناهار رو که چیدن ،مامان گفت :امروز ناهار دستپخت الهام جونه و دایی بدون اینکه حتی یه قاشق خورده باشه شروع کرد به تعریف از دستپخت الهام خانوم و چقدر ازاین کارش بدم اومد چون داشت دروغ میگفت.
ناهارو که خوردیم دایی مثل هرهفته نیومد تو اتاق من که باهام گیم بازی کنه ،گفت میخواد تلویزیون تماشاکنه ،منم ناچار رفتم نشستم تو بغلش ،اما مامان رفت اون یکی اتاق و بهم گفت که منم باهاش برم ،اما من دلم میخواست  تو بغل دایی بشینم ،اما مامان اصرار کرد که برم بیرون ،قبول نکردم ،اومد که بزور ببرتم ،از دایی خواستم که کمکم کنه و نذاره که منو ببره بیرون ،اما دایی بهم گفت که بهتره به حرف مامان گوش کنم ،بازم دلم شکست ،وقتی داشتم میرفتم پای الهامو محکم لگد کردم.
اون شب دایی مارو نبرد بیرون و عوضش الهامو برد برسونه خونشون ،برنامه پنجشنبمون زهرمار شد.
یه هفته بعد عقد کنان دایی و الهام بود و بعد از اون دیگه دایی کمتر بهم می رسید و منو کمتر میبرد بیرون ،هروقت هم که میخواست ببره زندایی الهام هم باهامون بود و اصلا بهم خوش نمیگذشت چون دایی حواسش فقط به اون بود ،منم خوب میتونستم از پس الهام بربیام ،مثلا موقعی که حواسش به وراجی بود فلفل میریختم توغذاش ،یا وقتی سوپ میکشیدم ،بشقابو ول میکردم رولباسش و وانمود میکردم که تعادلمو ازدست دادم ،یا  اینکه هر وقت میخواستیم بریم جایی ،بدو بدو میرفتم که اول من برسم به ماشین و جلو بشینم که یه بار زرنگی کرد و مجبور شدم عقب بشینم ،منم عوضش از همون عقب با قیچی چند جای مانتوشو سوراخ کرده بودم ، یه بارم وقتی تو خونه ما رفته بود حموم فلکه اصلی آب رو از ورودی بستم و همه فکر کردند آب از مرکز قطعه و چند ساعت موند تو حموم و هم از مهمونی رفتنش جا موند و هم اینکه سرما خورد،یه بارم درست وقتی میخواست از ماشین پیاده بشه  یه پوست موز انداختم زیر پاش و باکله رفت تو جوب ،هرچند دایی برای اولین بار دعوام کرد اما دلم خنک شد چون پنج شش ماهی پاش تو گچ بود.
یکسال بعد دایی رو از اداره منتقل کردن به یه شهردیگه و یک ماه بعدش زندایی الهام رو هم با خودش برد ،چند ماه بعدشم شنیدیم که صاحب یه دختر شدن و همگی رفتیم پیششون ،همونقدر که از زندایی الهام متنفر بودم نسبت به بچشونم همون حسو پیداکردم و روز دوم بود که میخواستم از رو تخت هلش بدم پائین که مامان فهمید و نذاشت ،بعدش برگشتیم شهرخودمون.
کم کم داشتم بزرگ میشدم ،اما نفرتی که از زندایی الهام و دخترش داشتم هرروز بیشتر میشد ،اوایل، سال به سال فقط موقع عید می اومدن دیدنمون ،اما من همیشه موقعی که اونا میومدن اینجا، میرفتم خونه عموم و تا روز رفتنشون به خونه برنمیگشتم.کم کم داییم ارتقاء پیداکرد و شد مدیر کل ادارشون و دیگه سرش خیلی شلوغ شد و همون سالی یه دفعه رو هم نمیتونستن که بیان و فقط هر دوسه سال یه بار مامان اینا میرفتن دیدنشون ،اما من دیگه هیچوقت نرفتم.
۲۰ سالی میشد که دایی اینا رفته بودن و تو این مدت  چند بار دایی برای ماموریت تنهایی اومده بود شهرما ،منم لیسانسمو گرفته بودم و تازه تو یه شرکت استخدام شده بودم و یواش یواش مامانم داشت تو گوشم زمزمه میکرد که باید زن بگیرم.راستش نمیگم بدم میومد اما هرکسی رو که پیشنهاد میکرد ،چنگی بدلم نمیزد.روزها همینطور پشت سر هم میگذشتن و بدون اینکه هیچ اتفاق خاصی بیفته هرروز صبح سوار سرویس میشدم و میرفتم سرکار و غروب برمیگشتم ،تا اینکه یه روز وقتی داشتم میرفتم بطرف ایستگاه سرویسمون ، یه دختر خانوم درحالیکه یه آدرس دستش بود ازم خواست که راهنماییش کنم ،با اینکه آدرس خونه خودمون بود اما اصلا تعجب نکردم ،چون کاملا عادی بود و هرچند وقت یکبار دانشجوهای مامان که نمره لازم داشتن میومدن خونمون ،از شانس من هم هیچکدومشون قیافه درست حسابی نداشتن که من شفاعتشونو بکنم ،اما این یکی واقعا خوشگل بود و حتی حاضر بودم بخاطرش اونقدر التماس مامان رو بکنم که یه بیست براش بگیرم.با خنده ازش پرسیدم ،نمره لازم دارین؟با تعجب گفت منظورتون چیه آقا؟
وقتی برخورد جدیش رو دیدم دیگه ادامه ندام و با تت و پت فقط خونه رو نشونش دادم ،اما تا ظهر فکرم درگیرش بود ،دقیقا همون چیزی بود که من میخواستم ،خوشگل ،خوش هیکل ،خوش اندام و حتی صداش و حرف زدنش دقیقا اونی بود که من میخواستم.تا ظهر با خودم کلنجاررفتم و بالاخره تصمیم خودمو گرفتم که موضوع رو به مامان بگم و ازش بخوام که برام خواستگاریش بکنه و با این تصمیم اومدم خونه که یه هو خشکم زد چون همون دختر داشت تو آشپزخونه به مامان کمک میکرد ،هنوز متوجه ورود من به خونه نشده بودن و سرشون گرم کارشون بود ،منهم با ولع تموم داشتم از کنار در چشم چرونی میکردم ،اما وقتی شاخ درآوردم که دیدم اون دختر مامانمو داره عمه صدا میکنه!…
فک کنم بقیه ماجرارو حدس زده باشین،درسته با هزار دلشوره و سرافکندگی مجبور شدم برم پابوس زندایی الهام که دخترشو خواستگاری کنیم و نمیدونین چقدر تو مجلس خواستگاری سوتی دادم و عرق ریختم ،اصلا انتظار نداشتم با اونهمه بلایی که سر زندایی آورده بودم و بااونهمه بی توجهی که کرده بودم ،تو خونه راهم بده ،ولی برخلاف انتظار با خوشرویی تموم تحویلمون گرفت و از اول خواستگاری تا آخرش فقط از خاطرات بچگی من میگفت و میخندید و من خیس عرق میشدم ،آخرش باخنده  عصاهایی رو که موقع شکستن پاش استفاده میکرده آورد و نشون داد و گفت که اینارو نگه داشته بوده تا یه روز بزنه پای زن منو بشکنه و بده به اون ،اما ظاهرا دیگه بدردش نمیخورن چون قراره دختر خودش همسرم بشه ،باشنیدن این حرف نزدیک بود بپرم بغلش کنم و بخاطر تموم بدیهایی که درحقش کردم معذرت بخوام …
الان چند سالی میشه با دخترداییم ازدواج کردم و هنوز که هنوزه خاطرات مادر زنم از بچگی های من ،بهترین سرگرمی شب نشینی های خونوادگیمونه.
admin بازدید : 682 چهارشنبه 1392/04/05 نظرات (0)

خرید اینترنتی آشنای محبوب – خرید سی دی فیلم آموزشی مسائل زناشویی

آشنای محبوب

خرید اینترنتی آشنای محبوب – خرید سی دی فیلم آموزشی مسائل زناشویی
برای حفظ حریم خصوصی خریدار حین ارسال بسته ی پستی روی بسته فقط نام “آشنای محبوب” قید می گردد
آشنای محبوب
آموزش مسائل زناشویی
آموزش مسائل جنسی +18
فیلم آشنای محبوب
فیلم راهنمای زناشویی و بهداشت جنسی
دارای مجوز از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی جمهوری اسلامی ایران
ناگفته های مسائل زناشویی زوج های جوان و بزرگسالان
آشنای محبوب ، دارای مجوز رسمی از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به شماره 47845/155
آشنای محبوب ، دارای مجوز رسمی از وزارت بهداشت ، درمان و آموزش پزشکی به شماره 16332/665
تماشای فیلم آشنای محبوب برای افراد زیر 18 سال مناسب نمی باشد
دیگر از مطرح کردن مشکلات جنسی خجالت نکشید
آموزش تحکیم روابط جنسی زناشویی
برای بسیاری از زنان جوان در ایران عدم آشنایی با رابطه‌ی زناشویی، و در مواقعى راه‌های مختلف جلوگیری از حاملگی باعث دشواری‌های زیادی در زندگی زناشویى می‌گردد. رابطه‌ای که می‌تواند زندگی دو انسان را زیباتر، گرمتر و پیوند مشترک را نزدیکتر گرداند، در موارد زیادى تنها به دلسردی و افسردگی روزافزون منجر می‌شود.
فیلم آموزشی آشنای محبوب شامل آموزش های :
- بهــداشت جنســی
- رفتــار های جنســی
- بیماری های جنسی
- داروهای محــرک
- تنظیــم خانواده
- ناتوانی جنسی
زوج های جوان که می‏خواهند زندگی زناشویی سالمی را بنا کنند
افرادی که به مسائل علمی مربوط به زناشویی علاقه‏ مند هستند
زوجهایی که سالها است از ازدواج آنها می‏گذرد ولی از روابط زناشویی و جنسی خود راضی نیستند
افرادی که می‏خواهند که با نیازهای همسر خود آشنا شوند
ما این فیلم آموزشی را پیشنهاد میکنیم …
مدرسین این فیلم آموزشی :
- دکتر محمد مجد « روانپزشک و استاد دانشگاه »
- دکتر محبوبه حاجی عبدالباقی « متخصص بیماری های عفونی »
- دکتر سعید ممتازی « روانپزشک و استادیار دانشگاه »
- دکتر نوشین جعفری « متخصص جراحی زنان و زایمان و تنظیم خانواده »
موضوعات آموزشی فیلم :
- بهداشت جنسی
- رفتار جنسی
- مقدمات آمیزش
- آمیزش
- بیماری های جنسی
- داروهای محرک
- تنظیم خانواده
- ناتوانی های جنسی
برای حفظ حریم خصوصی خریدار حین ارسال بسته ی پستی روی بسته فقط نام “آشنای محبوب” قید می گردد
دارای مجوز از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی جمهوری اسلامی ایران
آموزش تصویری مسایل زناشویی و جنسی


نام كالا : آشنای محبوب     قيمت : 6,000 تومان
خريد   آشنای محبوب
كد : 69     وزن : 55 گرم     فروشنده : پویان

درباره ما
آموزش های زناشویی و جنسی به صورت تصویری
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • لینک دوستان
  • لباس خواب
  • سفره عقد
  • پنل تبلیغات در تلگرام
  • تشریفات مجالس
  • دانلود تحقیق
  • منابع دکتری سراسری رشته مدیریت
  • خشک کن فرش
  • آفبا
  • تشریفات
  • نرم افزار تاکسی تلفنی
  • نرم افزار تاکسی سرویس
  • تغذیه
  • خرید تحقیق دانشجویی
  • زودانزالی
  • پایان نامه معماری
  • پایان نامه کارشناسی ارشد
  • پایان نامه کامپیوتر
  • سایت همسریابی دوهمدل
  • دانلود آهنگ جدید
  • دستگاه تصفیه آب
  • خرید دوربین مدار بسته
  • خرید بک لینک
  • فروش بک لینک ارزان
  • برنامه اندروید
  • فروش پارکت
  • سقف کاذب
  • اپل ایدی
  • دانلود آهنگ جدید
  • دانلود آهنگ جدید
  • ساخت وبسایت رایگان
  • باکس هارد اکسترنال
  • فروش رم لپ تاپ ddr3
  • خرید رم لپ تاپ ddr3
  • قیمت رم لپ تاپ ddr3
  • رم لپ تاپ ddr3
  • درب اتوماتیک کرج
  • سرویس نوزاد
  • کاغذ دیواری
  • دانلود فیلم اموزشی
  • جت فن
  • کمپوست قارچ
  • هواساز
  • مه پاش
  • دانلود نمونه سوال
  • کتاب
  • مدل مانتو 95
  • لوازم یدکی خودرو
  • ساعت مچی
  • آگهی رایگان
  • کیف چرمی
  • آدیداس
  • مه ساز
  • آگهی رایگان
  • جزوه کنکوری
  • مدل دکوراسیون اتاق خواب 2016
  • درب اتوماتیک کرج
  • دانلود کتاب الکترونیکی
  • سرویس نوزاد
  • رم مک بوک
  • خرید رم لپ تاپ
  • قیمت رم لپ تاپ
  • ارتقا رم مک بوک پرو
  • قیمت روز خودروی شما
  • دانلود سریال جدید
  • بزرگترین کامیونیتی ایرانیان مقیم استرالیا
  • آخرین مطالب ارسال شده
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 320
  • کل نظرات : 89
  • افراد آنلاین : 11
  • تعداد اعضا : 107
  • آی پی امروز : 166
  • آی پی دیروز : 133
  • بازدید امروز : 1,114
  • باردید دیروز : 603
  • گوگل امروز : 8
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 7,164
  • بازدید ماه : 19,644
  • بازدید سال : 141,170
  • بازدید کلی : 854,446